عجب سروی عجب ماهی عجب یاقوت و مرجانی
عجب جسمی عجب عقلی عجب عشقی عجب جانی
عجب لطف بهاری تو عجب میر شکاری تو
در آن غمزه چه داری تو به زیر لب چه می خوانی
عجب حلوای قندی تو امیر بی گزندی تو
عجب ماه بلندی تو که گردون رو بگردانی
تویی کامل منم ناقص تویی خالص منم مخلص
تویی صور و منم راقص من اصفل تو معلایی
عجب حلوای قندی تو امیر بی گزندی تو
عجب ماه بلندی تو که گردون رو بگردانی
به هر چیزی که آسیبی کنی آن چیز جان گیرد
چنان گردد که از عشقش بخیزد صد پریشانی
مروح کن دل و جان را دل تنگ پریشان را
گلستان ساز زندان را بر این ارواح زندانی
عجب حلوای قندی تو امیر بی گزندی تو
عجب ماه بلندی تو که گردون رو بگردانی
عجب حلوای قندی تو امیر بی گزندی تو
عجب ماه بلندی تو که گردون رو بگردانی
این کیست این این کیست این این یوسف ثانی است این
امروز مستیم ای پدر توبه شکستیم ای پدر
از قحط رستیم ای پدر امسال ارزانی است این
مست و پریشان توام موقوف فرمان توام
اسحاق قربان توام این عید قربانی است این
این کیست کیست جان من این کیست کیست جان من
من کیسه ها می دوختم در حرص زر می سوختم
ترک گدارویی کنم چون گنج دیدم در کمین
بسم الله ای روح البقا بسم الله ای شیرین لقا
بسم الله ای شمس الضحی بسم الله ای عین الیقین
این کیست کیست جان من این کیست کیست جان من
هفت آسمان را بر درم وز هفت دریا بگذرم
چون دلبرانه بنگری در جان سرگردان من
بی پا و سر کردی مرا بی خواب و خور کردی مرا
سرمست و خندانم درآ ای یوسف کنعان من
این کیست کیست جان من این کیست کیست جان من
از لطف تو چون جان شدم وز خویشتن پنهان شدم
ای هست تو پنهان شده در هستی پنهان من
یک لحظه داغم میکشی یک دم به باغم می کشی
پیش چراغم میکشی تا وا شود چشمان من
این کیست کیست جان من این کیست کیست جان من
قصد جفاها نکنی ور بکنی با دل من
وا دل من وا دل من وا دل من وا دل من
قصد کنی بر تن من شاد شود دشمن من
وانگه از این خسته شود یا دل تو یا دل من
واله و شیدا دل من بیسر و بیپا دل من
وقت سحرها دل من رفته به هر جا دل من
مرده و زنده دل من گریه و خنده دل من
خواجه و بنده دل من عهد و چو دریا دل من
بیخود و مجنون دل من خانه پرخون دل من
ساکن و گردان دل من فوق ثریا دل من
سوخته و لاغر تو در طلب گوهر تو
آمده و خیمه زده بر لب دریا دل من
بیخود و مجنون دل من خانه پرخون دل من
ساکن و گردان دل من فوق ثریا دل من
سوخته و لاغر تو در طلب گوهر تو
آمده و خیمه زده بر لب دریا دل من
ای شده از جفای تو جانب چرخ دود من
جور مکن که بشنود شاد شود حسود من
بیش مکن تو دود را شاد مکن حسود را
وه که چه شاد می شود از تلف وجود من
تلخ مکن امید من ای شکر سپید من
تا ندرم ز دست تو پیرهن کبود من
دلبر و یار من تویی رونق کار من تویی
باغ و بهار من تویی بهر تو بود بود من
بیخود و مجنون دل من خانه پرخون دل من
ساکن و گردان دل من فوق ثریا دل من
سوخته و لاغر تو در طلب گوهر تو
آمده و خیمه زده بر لب دریا دل من
بیخود و مجنون دل من خانه پرخون دل من
ساکن و گردان دل من فوق ثریا دل من
سوخته و لاغر تو در طلب گوهر تو
آمده و خیمه زده بر لب دریا دل من
جان منست او هی مزنیدش آن منست او هی مبریدش
آب منست او نان منست او مثل ندارد باغ امیدش
باغ و جنانش آب روانش سرخی سیبش سبزی بیدش
متصلست او معتدلست او شمع دلست او پیش کشیدش
جان منست او هی مزنیدش آن منست او هی مبریدش
آب منست او نان منست او مثل ندارد باغ امیدش
باغ و جنانش آب روانش سرخی سیبش سبزی بیدش
متصلست او معتدلست او شمع دلست او پیش کشیدش
هر که ز غوغا وز سر سودا سر کشد این جا سر ببریدش
عام بیاید خاص کنیدش خام بیاید هم بپزیدش
باغ و جنانش آب روانش سرخی سیبش سبزی بیدش
متصلست او معتدلست او شمع دلست او پیش کشیدش
جان منست او هی مزنیدش آن منست او هی مبریدش
آب منست او نان منست او مثل ندارد باغ امیدش
باغ و جنانش آب روانش سرخی سیبش سبزی بیدش
متصلست او معتدلست او شمع دلست او پیش کشیدش
جان منست او هی مزنیدش آن منست او هی مبریدش
آب منست او نان منست او مثل ندارد باغ امیدش
ای مردمان ای مردمان از من نیاید مردمی
دیوانه هم نندیشد آن کاندر دل اندیشیدهام
امروز عقل من ز من یک بارگی بیزار شد
خواهد که ترساند مرا پنداشت من نادیدهام
در دیده من اندرآ وز چشم من بنگر مرا
زیرا برون از دیدهها منزلگهی بگزیدهام
من از برای مصلحت در حبس دنیا ماندهام
حبس از کجا من از کجا مال که را دزدیدهام
تو مست مست سرخوشی من مست بیسر سرخوشم
تو عاشق خندان لبی من بیدهان خندیدهام
چندان خواهی درنگر در من که نشناسی مرا
زیرا از آن کم دیدهای من صدصفت گردیدهام
در زخم او زاری مکن دعوی بیماری مکن
صد جان شیرین دادهام تا این بلا بخریدهام
پیش طبیبش سر بنه یعنی مرا تریاق ده
زیرا در این دام نزه من زهرها نوشیدهام
من از برای مصلحت در حبس دنیا ماندهام
حبس از کجا من از کجا مال که را دزدیدهام
تو مست مست سرخوشی من مست بیسر سرخوشم
تو عاشق خندان لبی من بیدهان خندیدهام
آن دوست که من دارم آن یار که من دانم
شیرین دهنی دارد دور از لب و دهان داند
وقتی نکند با من کان شاخص صنوبر را
بنشینم و بنشانم گل بر سرش افشانم
ای روی دل آرایت مجموعه زیبایی
مجموع چه غم دارد از من که پریشانم
دریا که نقشی ماند از طرح وجود من
چون یاد تو میارم خود هیچ نمی مانم
ای خوب تر از لیلی بیم است چون مجنون
عشق تو بگرداند در کوه و بیابانم
ای کاش زمین دشمن گر روی به من آرد
از روی تو بی زارم گر روی بگرداند
ای کاش زمین دشمن گر روی به من آرد
از روی تو بی زارم گر روی بگرداند
بیا بیا که شدم در غم تو سودایی درا درا که به جان آمدم ز تنهایی
عجب عجب که برون آمدی به پرسش من ببین ببین که چه بی طاقتم ز شیدایی
بده بده که چه آورده ای به تحفه مرا بنه بنه بنشین تا دمی برآسایی
بیا بیا که شدم در غم تو سودایی درا درا که به جان آمدم ز تنهایی
عجب عجب که برون آمدی به پرسش من ببین ببین که چه بی طاقتم ز شیدایی
مرو مرو چه سبب زود زود می بروی بگو بگو که چرا دیر دیر می آیی
نفس نفس زده ام ناله ها ز فرقت تو زمان زمان شده ام بی رخ تو سودایی
مرو مرو چه سبب زود زود می بروی بگو بگو که چرا دیر دیر می آیی
نفس نفس زده ام ناله ها ز فرقت تو زمان زمان شده ام بی رخ تو سودایی
بیا بیا که شدم در غم تو سودایی درا درا که به جان آمدم ز تنهایی
عجب عجب که برون آمدی به پرسش من ببین ببین که چه بی طاقتم ز شیدایی
بده بده که چه آورده ای به تحفه مرا بنه بنه بنشین تا دمی برآسایی
مجو مجو پس از این زین ها راه جفا مکن مکن که کِشّد کار ما به رسوایی
برو برو که چه کج میروی به شیوه گری بیا بیا که چه خوش می جوی به رعنایی
مجو مجو پس از این زین ها راه جفا مکن مکن که کِشّد کار ما به رسوایی
برو برو که چه کج میروی به شیوه گری بیا بیا که چه خوش می جوی به رعنایی
مرو مرو چه سبب زود زود می بروی
نفس نفس زمان زمان
مرو مرو چه سبب زود زود می بروی بگو بگو که چرا دیر دیر می آیی
نفس نفس زده ام ناله ها ز فرقت تو زمان زمان شده ام بی رخ تو سودایی
RadioChavoshi
RadioChavoshi
RadioChavoshi
RadioChavoshi
RadioChavoshi
RadioChavoshi
RadioChavoshi