دو روز دنیا برام قفس تر از قفسه
بهم نفس برسون هوا دوباره پسه
هوامو داشته باش میگن تو مومنیو
دم مسیحاییت نفس تر از نفسه
همیشه میلنگه یه جای زندگیم
الهی من بمیرم برای زندگیم
همیشه میلنگه یه جای زندگیم
الهی من بمیرم برای زندگیم
من که یادم رفته چی دردمه چی دوامه
برام مهمم نیست کی نیستش و کی باهامه
همیشه میلنگه یه جای زندگیم
یه مرگ تازه میخوام به جای زندگیم
نذار که کشته این زهر گزنده بشم
میخوام تو این بازی یه بار برنده بشم
همیشه میلنگه یه جای زندگیم
الهی من بمیرم برای زندگیم
همیشه میلنگه یه جای زندگیم
الهی من بمیرم برای زندگیم
تورو از دور دلم دید اما نمی دونست چه سرابی دیده
منه دیوونه چه می دونستم زندگی برام چه خوابی دیده
نمی دونی نمی دونی ای عشق کسی که جونیش و ریخته به پات
واسه این که تو رو از دست نده چه عذابی چه عذابی دیده
آه ای دل مغموم آروم باش آروم ای حال نا معلوم آروم باش آروم
نیستی اما هنوزم کنارمی نیستی اما هنوزم اینجایی
روزی صد هزار دفعه می میرم اگه احساس کنم تنهایی
هر کجا رفتی و هر جا موندی من و بی خبر نذار از حالت
اگه تنها شدی و دلت گرفت خبرم کن که بیام دنبالت
آه ای دل مغموم آروم باش آروم ای حال نا معلوم آروم باش آروم
نشد با شاخه هام بغل کنم تورو
نشد نشد نشد برو برو برو
اراده داشتم بدون کاشتن
که عادتت بدم به ریشه داشتن
که عادت بدم یه گوشه بند شی
به مبتلا شدن علاقه مند شی
نشد که از دلم جدا کنم تورو
نشد نشد گلم برو برو برو
نشد که بی دهن صدا کنم تورو
تمام حرف من برو برو برو
قدیما هر گلی شناسنامه داشت
تموم میشد و بازم ادامه داشت
تو شیشه گلاب تو شعر شاعرا
تو گل فروشی ها تو جیب عابرا
همون کسا که از تو باغچه چیدنت
توی خیالشون ادامه میدنت
نشد که از دلم جدا کنم تورو
نشد نشد گلم برو برو برو
نشد که بی دهن صدا کنم تورو
تمام حرف من برو برو برو
تو داری از خودت فرار میکنی
داری با ریشه هات چیکار میکنی
برو برو ولی به رسم یادگار
شناسنامه ات رو تو خونه جا بذار
برو برو ولی به رسم یادگار
شناسنامه ات رو تو خونه جا بذار
برو به رسم یادگار
شناسنامه ات رو تو خونه جا بذار
دیگر این ابر بهاری جان باریدن ندارد
این گل خشکیده دیگر ارزش چیدن ندارد
این همه دیوانگی را با که گویم با که گویم
آبروی رفته ام را در کجا باید بجویم
پیش چشمم چون به نرمی میخرامی میخرامی
در درونم مینشیند شوکران تلخ کامی
نام تو چون قصه هر شب مینشیند بر لب من
غصه ات پایان ندارد در هزار و یک شب من
روی بالینم به گریه نیمه شب سر میگذارم من
از تو این دیوانگی را هدیه دارم هدیه دارم من
ای نهال سبز تازه فصل بی بارم تو کردی تو
بی نصیب و بیقرارو زار و بیمارم تو کردی تو
غم عشق تو مادرزاد دارم
نه از آموزش استاد دارم
بدان شادم که از یمن غم تو
خراب آباد دل آباد دارم
خراب آباد دل آباد دارم
ای دریغا ای دریغا از جوانی از جوانی
سوخت و دود هوا شد پیش رویم زندگانی
با خودت این نیمه جان را این دل بی آشیان را
تا کجاها تا کجاها میکشانی میکشانی
ای نهال سبز تازه فصل بی بارم تو کردی تو
بی نصیب و بیقرارو زار و بیمارم تو کردی تو
طاقت ماندن ندارم آه ای دنیا خداحافظ
میروم تنهای تنهای ای گل زیبا خداحافظ
چه شبا پنجره رو بستم
تا عطر یادت نره از خونه ی من
چه شبا که یاد تو بارون شد
تا سرازیر شه از گونه ی من
چه شبا که با خودم جنگیدم بلکه سرنوشتمو عوض کنم
عشق با من متولد شده بود نمیشد سرشتمو عوض کنم
کاش مهرت به دلم نمینشست تا که مبتلای پاییز نشم
عشق من کاش ندیده بودمت تا با تنهایی گلاویز نشم
کاش ای کاش کنارم بودی تا ببینی که چقدر دلتنگم
تا ببینی که دارم به خاطرت با گذشته ی خودم میجنگم
حتی تا تلخترین لحظه ها هیشکی اندازه ی تو شیرین نیست
حتی تو شادترین لحظه ها هیچکی اندازه من غمگین نیست
بغض مثل رود راهی میشه و توی دریای گلو میریزه
بین ما سنگ ترین دیواره اما عاقبت فرو میریزه
کاش مهرت به دلم نمینشست تا که مبتلای پاییز نشم
عشق من کاش ندیده بودمت تا با تنهایی گلاویز نشم
کاش ای کاش کنارم بودی تا ببینی که چقدر دلتنگم
تا ببینی که دارم به خاطرت با گذشته ی خودم میجنگم
ما بزرگ و نادانیم مثل گاو
مینوشیم مرتعی سرابی را
قحطی است و میدانیم گریه
غرق خواهد کرد اسب های آبی را
هم درشت و غمگینیم هم سیاه و بدبینیم
هم برای آبادی قطره ای نمیباریم هم نگه نمیداریم حرمت خرابی را
شب که میشود خوابیم صبح و ظهر هم خوابیم عصر هم که تا شب خواب
شب دوباره تا شب خواب توی خواب میبینیم روز آفتابی را
خوب خوب و خوشبختیم خشک و سفت و سرسختیم
ما در اوج تنهایی چون زنان هرجایی خوب خوب میدانیم راه دوست یابی را
گاو اسب انسانیم حافظان عرفانیم حامیان زن هستیم بندگان تن هستیم
پاس پاس میداریم عشق رختخوابی را
علم در نوردیده ساختار پیچیده جاهلان فهمیده
ما ربات ها روزی درک میکنیم آیا فهم اکتسابی را
مفلسیم در خوردن ممسکیم در مردن ما که از خسیسان و جمله کاسه لیسانیم
ترک میکنیم آیا این گدامآبی را
رخت بخت پوشیدیم مثل گاو نوشیدیم مثل اسب کوشیدیم
مثل اشک جوشیدیم گریه غرق کرد آنگاه اسبهای آبی را
خوب خوب و خوشبختیم خشک و سفت و سرسختیم
ما در اوج تنهایی چون زنان هرجایی خوب خوب میدانیم راه دوست یابی را
گاو اسب انسانیم حافظان عرفانیم حامیان زن هستیم بندگان تن هستیم
پاس پاس میداریم عشق رختخوابی را
از اساس استادیم در جناس استادیم فاضلیم در دانش فاضلیم در خوانش
ارج مینهیم اما شعر فاضلابی را
تو در مسافت بارانی و غم درشکه ای از اشک است
و اشک شیهه کوتاهی من و تو آخورمان مرگ است
از این درشکه بیا پایین تو نیز شیهه بکش گاهی
بتاز گله اکسیژن و راه مال رویی چیزی به سمت پنجره پیدا کن هوای حبس نفسگیر است
بتاخت قفل مرا وا کن بتاز ای که پر از راهی
منم که لک لک غمگینی به روی دودکشت هستم منم که ماهی دریای بلند موی مشت هستم
منم که طعمه قلابم مرا شکار کن ای ماهی
منم شکار شکارم کن سپس ببوس و بچرخانم
سپس بچرخ و ببوسانم
سپس چه کار چه کارم کن
چه کار هرچه تو میخواهی ست
بخواه آن چه که میخواهی
آهای بینی سربالا از این درشکه بیا پایین به من بچسب همین الان مرا ببوس همین حالا
که زندگی دو سه نخ کام است و عمر سرفه ی کوتاهی
ای ماه مهر
مادر! مداد قرمز من کو؟
کو لقمههای نان و پنیرم؟
آخر چگونه بیست بگیرم
وقتی که دستهای فقیرم
فردای درس، آن همه باید
در جستجوی کار بمیرند؟
ای ماه مهر! زهر هلاهل!
بازآ که زنگهای ثلاثه
روزی هزار بار بمیرند
تا کودکان به وقت دبستان
از ترس امتحان نهایی
با نمرهی چهار بمیرند
ای ماه مهر! ماه بداخلاق!
با ایدههای محکم و خلاق
ما را بزن به خطکشی از چوب
ما را بزن به ترکهی مرطوب
تا در درون کودک دیروز
مردان بیشمار بمیرند
مادر! مداد قرمز من کو؟
کو لقمههای نان و پنیرم؟
آخر چگونه بیست بگیرم
وقتی که دستهای فقیرم
فردای درس، آن همه باید
در جستجوی کار بمیرند؟
دل بادبادکی است حصیری
آهی که میوزد دل ما را
تا اوج میبرد به اسیری
با هر نخ بریده شهیدیست
دلهای رفته را بگذارید
در اوج افتخار بمیرند
در این کلاسهای رفوزه
لای کتابهای عجوزه
ما چیستیم بر درِ کوزه؟
سقای علم! دست بجنبان
تا گوشهای تشنه، به دستِ
چَکهای آبدار بمیرند
روزی هزار بار بگو آب
روزی هزار بار بگو نان
مادر! مرا ببر به دبستان
تا روی شاخههای جوانم
گنجشکهای توی دهانم
روزی هزار بار بمیرند
مادر! مداد قرمز من کو؟
کو لقمههای نان و پنیرم؟
آخر چگونه بیست بگیرم
وقتی که دستهای فقیرم
فردای درس، آن همه باید
در جستجوی کار بمیرند؟
جهان فاسد مردم را
بریز دور و در این دوری
به عطر نافهی خود خو کن
کمین بگیر جهانت را
سپس شکارچیانت را
به تیر معجزه آهو کن
مفصلاند زمستانها
و برف، نسخهی خوبی نیست
برای سرفهی گلدانها
گلی نمانده، خودت گل باش
تو را بکار و شکوفا شو
تو را بچین و تو را بو کن
دلم دف است نیستانا!
نگاه صوفی ناخوانا!
جهانپریشی مولانا!
دهانپریشی مولانا!
تو خانقاه منی، با من
بچرخ و یاحق و یاهو کن
شب است، یک تنه زیبا شو
و چند ماه، شکیبا شو
سپس مرا متولد کن
بتاب روی شبم دریا!
و جوجهاردک زشتم را
به زیر بال و پرت قو کن
کسی نمیشنود ما را
اگر که روی سخن داری
و درد حرف زدن داری
اگر دهان خودت هستی
اگر زبان خودت هستی
به گوشهای خودت رو کن
دوتا بریدهی از شانه
دوتا خجول، دو دیوانه…
منم دو دست، که میخواهم
بغل بگیرمت ای جنگل!
تفقدی نظری چیزی
به این دو ساقهی کمرو کن
مِسَم که پخش و پلا هستم
دچار درد و بلا هستم
تو عادلی که طلا هستی
به کیمیای مساواتت
تو را بدل به خودت، اما
مرا بدل به ترازو کن
تو را ببوس که لبهایت
هنوز طعم عسل دارد
تو را بخواه که آغوشت
هنوز میل بغل دارد
تو را بکار و شکوفا شو
تو را بچین و تو را بو کن
لطفاً به بند اول سبّابه ات بگو!
یک ذرّه صبر و حوصله اش بیشتر شود
از بُخل ، زنگ خانه ی من سکته می کند
دستت اگر کمی متمایل به در شود
در می زنی که وارد تنهاییم شوی
اما بعید نیست زمانی که می روی
در از خودش جلای وطن گفته ، مثل من
در جست و جوی در زدنت در به در شود
گفتی بیا و سر بکش از استکان من
لاجرعه سرکشیدم و گس شد زبان من
گفتم بیا و دست بکش از دهان من
این زهرمار عرضه ندارد شکر شود
این بچه لاکپشت نگون بخت سال هاست
از تخم در می آید و سوی تو می دود
اما مقدّر است در آخرین قدم
یعنی در آستانه ی دریا دَمَر شود
نُه ماه غلت خوردم و اصرار داشتم
در آن رَحِم لباس شوم تا بپوشی ام
یا کاسه ای شراب شوم تا بنوشی ام
هر نطفه ای که دوست ندارد پسر شود!
هر نطفه ای که دوست ندارد وَرَم شود
گفتم وَرَم شوم–وَرَمی در درون تو-
تا هی بزرگ تر بشوم ، تا جنون تو
همراه قد کشیدن من بیشتر شود
اما پسر شدم که تو را آرزو کنم
هی جان به سر شدم که تو را آرزو کنم
پیوسته آرزو کنمت بلکه آرزو
از شرم ناتوانی خود جان به سر شود
دستت مبارک است که چک می زند به گوش
دستت مبارک است که می آورد به هوش
عیسای دست های مبارک! بزن مرا…
تا مُرده ای به زنده شدن مُفتَخَر شود!
همراه خاک اره
همراه خاک اره
تف میکنم طعمِ
بیدار بودن را
با سرفهام در خواب
حس میکنم دردِ
نجار بودن را
از نردبان بودن
بسیار غمگینم
از آسمان بودن
بسیار غمگینم
تمرین کنم باید
دیوار بودن را
چون فوج ماهیها
در نفت میمیرم
دریای آلوده
دارد به آرامی
کم میکند از من
بسیار بودن را
وقتی نمیمیرم
هم دردسر سازم
هم دست و پا گیرم
اما به هر تقدیر
باید تحمل کرد
سربار بودن را
در سینهام بمها
با کوهی از غمها
پیوسته لرزیدند
پس دفن خود کردم
همراه آدمها
جاندار بودن را
روزی اگر زاغی
روباه را بلعید
جای تاسف نیست
هیهات اگر روزی
صابون بیاموزد
مکار بودن را
بیرون تراویده است
از گور من بهرام
از کوزهام خیام
از مستیام حافظ
سرمشق میگیرد
هشیار بودن را
وقتی نمیمیرم
هم دردسر سازم
هم دست و پا گیرم
اما به هر تقدیر
باید تحمل کرد
سربار بودن را
در آستانه ی پیری
در آستانهی پیری
گلایه از شب دنیا
بد است مرد حسابی
به احترام دیازپام
بدون قصه و بوسه
تلاش کن که بخوابی
تو مثل پردهی خانه
وبال گردن روزی
کسی نگفت نباید
که از نهاد بسوزی
تو آفتاب نبودی
که بی دریغ بتابی
چه اسبها که درونت
به اهتزاز درآمد
به شیهه عمر گلویت
کشان کشان به سر آمد
تو را که بست به گاری
که روزمزد عذابی؟
لگد زدند به شیری
که صبر غرش او بود
شکست یوزپلنگی
که رام و آینهخو بود
و از فراز دهانی
سقوط کرد عقابی
دلیر ماندی و نان را
به خون زدی که نمیری
به هرزه پا ندواندی
از این دوندگی آخر
چه میرسد به جماعت
جز آخوری و طنابی؟
شناس عالمی اما
شناسنامه نداری
و دائمالغمی اما
خودت ادامه نداری
غرور منقطعالنسل
عمارهساز خرابی
تو برگزیده نبودی
قبول کن که نبودی
قبول کن که رسولی
بدون معجزه هستی
بلند مساله هستی
ولی بدون کتابی
دریچهای که تپید و
جهان کوچک ما را
به نورخان گرفته است
بیا و زنده شو ای ماه
که مثل فاتحه هر شب
بر این دریچه بتابی
هزار ماهی تنها
فدای آبی دریا
هزار بسته مسکن
فدای این غم برنا
هزار گلهی درنا
فدای وسعت آبی
گلایه از شب کوچک
و نق به شیوهی کودک
پس از حزن مبارک
شود بلند غمت نیز
غمت بخیر شبت نیز
شب است مرد حسابی
این جنگل چوب خورده تو نعره های خفیفش شیر لگد خورده داره
دریاست دریای طابوت رو شونه های نحیفش مرغابی مرده داره
طفلک همش لنگ نونه این سفره هرچی که داشته برداشته و بذل کرده
از تشنگی نصفه جوونه این مشک دستاشو عمری نذر ابوالفضل کرده
این صورت استخونی از فقر سیلی که می خورد دردو فراموش می کرد
البته یادم نمیره وقتی جوون بود با فوت خورشیدو خاموش می کرد
روحی که رو موج اف ام می نشست کنج اتاقو سرگرم بخت خودش بود
لبخند میزد به آفت سیبی که نعشش همیشه زیر درخت خودش بود
ای چرک رو اسکناسا رابعه ناشناسا پیکان دلتنگ بابا
بار تلنبار مونده از شهر و از یار مونده قربانی جنگ بابا
بی جامه بی ادامه چشم انتظار یه نامه
تسبیح و سجاده بابا
ای سرفه های پر از دود ویرونه شاه مقصود از سکه افتاد بابا
می گفت جاهل که بودم عمر عزیزم هدر شد توی صف سینماها
می گفت امروز دیگه نقش مهمی ندارم توی تئاتر شماها
می گفت ده سال هر روز راه دوا خونه ها رو ترک موتور گریه کرده
از اون سر چاله میدون تا این سر توپ خونه با توپ پر گریه کرده
می گفت ما مرغ شامیم حالا یا بزم عروسی یا مجلس سوگواری
می گفت فرقی نداریم فرق ما دوتا شبیهه اسب کالسکه ست و گاری
می رفت و می گفت پشت لبخند سه در چهارم قسط عقب مونده دارم
می گفت از من گذشته می رفت و می گفت امشب مهمون نا خونده دارم
ای چرک رو اسکناسا رابعه ناشناسا پیکان دلتنگ بابا
بار تلنبار مونده از شهر و از یار مونده قربانی جنگ بابا
هی شرمساری شرمساری شرمساری ، جز شرمساری از خودت چیزی نداری
هی نا امیدی نا امیدی نا امیدی از هیچکس حتی خودت خیری ندیدی
هی تنگدستی تنگدستی تنگدستی چشماتو رو هرچی دلت می خواست بستی
هی آستین بردی به چشمای نجیبت دستات خجالت می کشیدن توی جیبت
چون زیر بار دوستی جوون کنده بودی از مهره های گردنت شرمنده بودی
هرچی بهت تقدیم شد دوز و کلک بود قلبت شکست از بس که دستت بی نمک بود
هی صبر کردی صبر اما بی علاجه ، از صبر کردن روحت اینقدر حاج و واجه
بارون حریف شر شر چشم ترت نیست سقفی که باید باشه بالای سرت نیست
با این و اون نجنگ فرار کن فرار ، از مردم دو رنگ فرار کن فرار
هی لقمه توی خون زدی تا زنده موندی عمری دم از بارون زدی تا زنده موندی
هی سیب نارس چیدی از باغ بهشتت دیدی که راضی نیستی از سرنوشتت
چون زیر بار دوستی جوون کنده بودی از مهره های گردنت شرمنده بودی
هرچی بهت تقدیم شد دوز و کلک بود قلبت شکست از بس که دستت بی نمک بود
با این و اون نجنگ فرار کن فرار ، از مردم دو رنگ فرار کن فرار
اوج گرفتی و من قفس شدم از تو ، حسرت آزادی وبال بالم شد
یه روز دیدن تو تازه شدم از نو ، یه روز از تو گذشت هزار سالم شد
سکوت تو مثل یه راز سر بسته ، بین تولد و مرگ شناورم میکرد
نفس کشیدن تو قوطی در بسته ، از اینکه پروانه ام مکدرم می کرد
دست که می بردی به کوله بار سفر ، دخیل می بستم به دستگیره در
دخیل می بستم به جاده های عبوس ، دخیل می بستم به آخرین اتوبوس
دست که می بردی به کوله بار سفر ، دخیل می بستم به دستگیره در
دخیل می بستم به جاده های عبوس ، دخیل می بستم به آخرین اتوبوس
اونقدر میگن دلت بزرگ نبود ، دلت یه زندونه یه چهار دیواری
تصورم از تو دود هوا شد رفت ، تا هی سقوط کنم به زیر سیگاری
صعود می کردم به قلعه ی چشمات ، سقوط می کردم مهم نبود برام
دلم می خواست که تو رو حبس کنم تو صدام ، هیچکی بغیر از تو مهم نبود برام
چشم که می نداختی به آینه و چمدون ، پناه می بردم به کوچه و بارون
چشم که می بستی رو به بی پناهی من ، پناه می بردم به نا امید شدن
دست که می بردی به کوله بار سفر ، دخیل می بستم به دستگیره در
دخیل می بستم به جاده های عبوس ، دخیل می بستم به آخرین اتوبوس
RadioChavoshi
RadioChavoshi
RadioChavoshi
RadioChavoshi
RadioChavoshi
RadioChavoshi
RadioChavoshi
RadioChavoshi
RadioChavoshi
RadioChavoshi
RadioChavoshi
RadioChavoshi
RadioChavoshi
RadioChavoshi
RadioChavoshi
RadioChavoshi
RadioChavoshi
RadioChavoshi
RadioChavoshi
RadioChavoshi
این دل شکسته رو میخوام چیکار
دل پینه بسته رو میخوام چیکار
وقتی چشم تو صدام نمیزنه
این صدای خسته رو میخوام چیکار
من میخوام زندگیمو دور بریزم
آینه ی شکسته رو میخوام چیکار
بغض سنگین گره خورده ای که
تو گلوم نشسته رو میخوام چیکار
منو از یاد ببر بذار از یاد برم
چی از این غم بهتر بذار از یاد برم
منو از یاد ببر بذار از یاد برم
چی از این غم بهتر بذار از یاد برم
RadioChavoshi
بی تو با اینکه دارم روزگار سختی
اما خوشحالم که میبینم خوشبختی
حالا میفهمم که تنها بودن چه بده
کاش به گوشت برسه سر من چی اومده
شنیدم دور و برت هنوزم کیا بیاست
کاش بدونم این روزها دل تو دست کیاست
عزیزم دوست ندارم دیگه سر بارتو شم
با رقیبام خوش باش منم اینجوری خوشم
دلم از دوری تو داره از پا در میاد
روزگار سخت من نمیخواد به سر بیاد
RadioChavoshi
همه میگن دل سنگت واسه من نداره جایی
منم از تو خیلی خستم از تو که سر به هوایی
تو خودت خواستی دل من همش از تو رو بگیره
تو خودت خواستی که عشقت توی قلب من بمیره
دل من دلخور و خسته از منو سادگیامه
حالا عاشقی که داشتی توی فکر انتقامه
حالا که بُریدم از تو دلم از تو دوره دوره
میشکنم تو قلب سنگ هر چی نیرنگ و غروره
RadioChavoshi
من با زخم زبونات رفیقم
مرهم بزار ،با حرفات ، رو زخم عمیقم
با توام که داری به گریه م می خندی
کاش میشد بیایی و به من دل ببندی
تنها بودن یه کابوس شومه عزیزم
کار دل نباشی تمومه عزیزم
تو تو چشمات تو حرفات چی داری
که داری جوونیمو یادم میاری
وقتی نیستم کی سر رو زانوت بذاره
این تنهایی نگو که تمومی نداره
RadioChavoshi
بگو چه مرگته که دوباره میخونی
دوباره بی فایدس خودت که میدونی
بگو چه مرگته که بازم پر از حرفی
سراپا عطشی تو این شب برفی
هنوز منتظری بیاد و یار تو شه
بهار تو مرده دلت چقدر خوشه
پرنده ای اما اسیر کوچ خودت
همیشه هم میرسی به هیچ و پوش خودت
نگاه به آینه بکن چقدر شکسته شدی
شکستن اما چه بد شکسته شدی
سحر تو راه و تو دوباره بی تابی
چه مرگته دل من چرا نمیخوابی
نگو بهار چی شده پرنده غمگین
برای هیچ کی نخون به پای هیچ کی نشین
نگو بهار چی شده پرنده غمگین
برای هیچ کی نخون به پای هیچ کی نشین
RadioChavoshi
RadioChavoshi
RadioChavoshi
RadioChavoshi
RadioChavoshi
RadioChavoshi
RadioChavoshi
RadioChavoshi
RadioChavoshi
RadioChavoshi
RadioChavoshi
RadioChavoshi
RadioChavoshi
RadioChavoshi
RadioChavoshi
RadioChavoshi
RadioChavoshi
RadioChavoshi